عروســي شغال
نويسنده محمد رضاييراد
كارگردان: آروند دشت آراي
گروههاي هنرهاي اجرايي ويرگول
www.Virguleidea.com
× عروسي شغال
محمد رضاييراد
صحنه: |
اتاقي در يك خانه اشرافي قديمي، با وسايل آنتيك، مبلهاي مخمل اما زهوار در رفته، فرشهاي دست بافت اما مندرس، و ديواري با طاق ضربي و رف اما با گچهاي فرو ريخته و نمور. كه اما بر آن تابلوهاي مينياتور، شمشير و وسايل عتيقه ديگر آويخته شده در اتاق به همين سياق خرت و پرتهاي ديگري چون گرامافون بلندگودار، راديوي آندريا، دو لابچه و… نامنظم و درب و داغن به چشم ميخورند. ************* |
|
مرد و مرتيكه در اتاق هستند. مرتيكه با بيحالي روي مبلي لميده بود و مرد با دل نگراني قدم ميزند آنان در هين مكالمه شان چندان لازم نيست به هم بنگرند. |
مرد: |
(به ساعت خود مينگرد) چقدر دير كرده، نكنه نياد! |
مرتيكه: |
( به ساعت مينگرد) چقدر دلواپسي، نه مطمئن باش كه ميآد. |
مرد: |
بله ميآد، خودش گفته كه ميآد (به سمت پنجره ميرود) حتماً ميآد. |
مرتيكه: |
(خود را باد ميزند) اوف… چقدر هوا گرمه! |
مرد: |
به سمت ميز ميرود و وسايل پذيرايي را وارسي ميكند) اميدوارم همه چيز به خوبي پيش بره نه سيخ بسوزه نه كباب |
مرتيكه: |
بوي سوختن از الان داره ميآد (خود را جابجا ميكند) من كه باور نميكنم همه چيز خوب پيش بره |
مرد: |
چرا نره. ما توي تلفن همه توافقها را كرديم. اون به ما اطمينان داد كه نسبت به اين مسئله حسن نظر داره و ميخواد همه چيز به خوبي و خوشي تموم بشه |
مرتيكه: |
حالا اومديم و سوءنظر داشت. اون وقت چي؟ |
مرد: |
(به فكر ميرود) اون گفت نفع من رو هم در نظر ميگيرد… اون ميدونه كه من اينجا حق آب و گل دارم… نهنه امكان نداره سوء نظر داشته باشد. اين حرفها رو بذار كنار. |
مرتيكه: |
هه … باشه ميذارم كنار |
مرد: |
(به سمت دولابچه رفته، درب آب را ميگشايد) خب همه مدارك روهم اينجا گذاشتم. بنچاق، اسناد، سند منگولهدار و… |
مرتيكه: |
(برخاسته نگاهي سرسري به اسناد ميافكند) بلكه همه چيز آماده است. سند و بنچاق و غيره جز اين كه من هنوز باور نميكنم كه اون كفتار ماده… |
مرد: |
اون خيلي ملايم با من حرف زد(در دولابچه را ميبندد) گفت كه دلش براي اين جا تنگ شده |
مرتيكه: |
همه … چرت و چولا… |
مرد: |
گفت… گفت بعد از اين همه سال، علاقمنده كه من رو ببينه |
مرتيكه: |
غلط كرده. اصلاً چرا اون بايد علاقهاي به ديدن تو داشته باشد. |
مرد: |
(با احساسي مهآلود) من همبازي كودكيش بودم(خود را در آيينه ورانداز ميكند و دستي به موهاي جوگندمي خود ميكشد) اگر چه الان… |
مرتيكه: |
عجب… و حالا اون بعد از اين همه سال زندگي توي كافرستون فقط به عشق همبازي كودكيش برگشته. صحيح |
مرد: |
(با خود) به عشق(به خود ميآيد) نه. نه به خاطر اين… ولي به هر حال اينجا هم بخشي از خاطرات اونه. |
مرتيكه: |
خاك بر سرت. تو هنوز بدبخت شي. |
مرد: |
من؟ من نه نه… ما فقط همبازي بوديم. بعد هم يك رابطه دوستانه و سالم. به هم احترام ميذاشتيم. |
مرتيكه: |
(بيتوجه) بدبخت او برگشته املاكشو بفروشه و بعد هم آفي درزن(*) شما هم بعدش لطفاً هري… خوش اومدي جناب سرايدارزاده… فكر كردي اون حرفهاي جووني… لابد … لااله الااله… |
مرد: |
ولي اون به من اطمينان داد كه جبران اين سالها رو ميكنه، حقوق من رو به رسميت ميشناسه. |
مرتيكه: |
حرفهاي مفت. خواهيم ديد (صداي زنگ در ميآيد) به زودي خواهيم ديد. |
نظرات شما عزیزان: