از زمین تا آسمون
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:کتاب ساعات,عشق,مرگ,راینر ماریا ریلکه,علی عبداللهی,, توسط محمد مهدی عزیزی |

کتاب ساعات

و

روایت عشق و مرگ

 

 

ترجمه: علی عبداللهی

 

 

 

تایپ: www.Aghagol.blogfa.com

 

فهرست

 

1-              یادداشت مترجم ................................ 3

2-              کتاب ساعات ................................... 11

1-  از زندگانی رهبانی........................ 12

2-  از زیارت

3-  از تهیدستی و مرگ

3-              روایت عشق و مرگ سرجوخه کریستف ریلکه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادداشت مترجم

 

«گل سرخ

ای تناقض ناب،

ای شوق خواب هیچ کس نبودن

در پشت این همه پلک»

گور نبشته ی ریلکه، سروده ی خودش

 

کتاب ساعات(1) در فواصل 20 سپتامبر تا 14 اکتبر 1899 (در برلین)، 18 سپتامبر تا 25 سپتامبر 1901 (در ورپسوده(2)) و نیز 13 آوریل تا 20 آوریل 1903 (در ویا رجیو(3)) سروده و در 1905 یکجا منتشر شد. ریلکه سرودن این مجموعه را که به لوآندره آس سالومه(4) پیشکش شده، پس از اولین سفرش با او به روسیه، آغاز کرد. بخش اول، رهاورد این سفر پرماجرا و تأمل برانگیز ریلکه با لو بود. او در این سفر علاوه بر آشنایی با روسیه- کشوری دور و پهناور- با تولستوی و نویسندگان دیگر روسیه ملاقات کرد و جهانی متفاوت را آزمود. دومین بخش، پس از ازدواجش با کلارا وستهوف(5) در ورپسوده سروده شد. در 1902 ریلکه به شهر پاریس رفت و از آنجا در 1903 راهی ایتالیا شد و در شهر ویا رجیو مأوا گرفت و در همانجا بخش سوم کتاب ساعات را سرود. عنوان کتاب از کتاب های ساعات(6) واپسین سالهای قرون وسطا و کتابهای دعا گرفته شده است. در سرود نخست فرم و لحن کتاب دعا، در نیایش های یک کشیش روسی تبلور می یابد. در دو بخش دیگر کتاب ساعات، تأثیرات ریلکه از ایتالیا و شهر پاریس بازگو می شود.بن مایه ی پرستش خداوند در کنار اوراد کشیش روسی، از زبان «برادرانش در سوتان»(جایی در ایتالیا)، کسانی به نامهای فرا آنگلیکو(7) یا فرا بارتلمو(8)، به ویژه فرانتس فون آسیسی بیان می شود. در کنار این نیایشها، تجربه ی کلان شهر و رودررو شدن ریلکه با هراسهایش، نیز دیده می شود. کتاب ساعات یقینا گونه ای کار شاعرانه ی ملهم از روح دوران نیز هست که در قالب شعر احساسی- مکاشفه ای و اندیشمند از فلسفه ی نیچه و وا کاوی اش در زندگی تاثیر بسیار گرفته است. یقین وحدت وجودی به زندگی که از جانب ریلکه از منظری عارفانه در قالب «خداوند» بیان می شود: «می یابم ات در همه ی اشیایی/ که با ایشان چون برادری نیکم// تو چون نطفه ای بر نا چیزشان نور می افشانی/ و بر بزرگترین شان، بزرگی ارزانی می داری». برای سراینده نه تنها مبدل به معضلی برای خود یابی و جستجوی «من» خود او می شود: «گرد خدا می گردم، گرد آن برج کهن/هزاره هاست می گردم/ و هنوز نمی دانم: شاهینم، توفانم، یا ترانه ای بزرگ.»، بلکه معضل زبان در بیان جستجوی شاعر در پی خود نیز هست. البته در کتاب ساعات آن تردید اساسی به زبان که نامه ی شاندو(10) اثر هوفمانستال(11)  شاعر دیگر هم عصرش(یک نامه 1902) گواهی بر آن است، به وضوح تمام بیان می شود، اما در آغاز اثر، ریلکه این معضل را بن مایه ی خود قرار می دهد و می کوشد بی واسطه بر «من» خود، چنانکه بر سرشت خداوند، فایق آید: «تصاویری می سازیم پیشاپیش ات چون دیوارها/ چنانکه هزاران حصار گردت را می گیرند// زیرا که دستهای پارسا مان می نهانندت/ خود آنگاه که دلهامان آشکارت می نگرند.» ریلکه با باز گشودن دیالوگی بی پایان بین من و طرف مقابلش یعنی خداوند، سعی می کند بی تابی های جانش را نشان بدهد، در خلال این گفتگوی صریح هر مشخصه . برچسبی از پیش ساخته بر طرفین از میان برداشته می شود. «من» شاعرانه همچون طرف گفتگویش گسسته و چند پاره است و در قالب شخصیتهای گوناگون، همانند «آن ژرفایی»، «آن تمناگر مضطرب»،      «آن تاریک ترین»، «آن نانمودنی بزرگ»، «سلطان سرزمین روشنایی»، و گاهی در چیزی تشریفاتی و تزیینی همانند«خدای یوگنداشتیل(12)» (ب. هرتسوگ)(13) ظاهر می شود. که در این میان نگاره ی خدایی «شونده» و «رو در تکامل» نیز هست که ریلکه در اینجا طرح اش می افکند. آن خدایی که در سرشتش برای شاعر چیزی ناگفتنی می ماند: «چکامه های بسیاری دارم، که نمی خوانمش.»

فرم کتاب ساعات با فراز و فرودها و تفاوتهایی که در بند بند آن به چشم می خورد، با ناپایداری و پویایی منطق زبان گفتار مطابقت دارد. ریلکه با قافیه های متعدد و تغییراتی که در بندهای شعر می دهد، با قافیه های درونی و شلنگ اندازی با کلمات و جابجایی تقدم و تأخر معنا، جناس ها . تداعی ها؛ موسیقی وسواس آمیز و نیرومندی در سطرها بوجود می آورد، که بعدها از مشخصه های شعر ریلکه نیز می شود. همان که گاهی در قالبی آشنا و دریافتنی برای توده ی مردم بیان می شود و گاهی به خاطر نمایشی و ساختگی جلوه کردنش انتقادهای شدیدی با خود به همراه می آورد؛ (هوگو فردریش(14) در کتاب ساختار شعر مدرن(15)، 1956) – و شعر ریلکه را بیا توجه به سهولتش و نقصان پتانسیل ستیز و تنافر در زمره ی آثار تمام عیار مدرن قرار نمی دهد. تأویل وحدت وجودی ریلکه از جهان در آثارش بسیار قوی تر از وجهه ی فرم آن نمود می یابد خصیصه ای که بعدها در آثار پخته ترش از میان می رود. این تأویل بر انگاره ی (16) سنتی از آن استوار است.

«من» شاعرانه، دعا خوان و شاعر در یک هیأت، باعث برآمدن جهانی همواره هارمونیک می شوند که همه ی خلل ها و گسست های آن را خداوند ترمیم می کند. «همه چیزی بیدار است/ از نیکی مهیای پرواز/ همچنان که هر سنگ و هر شکوفه/ و هر طفل خرد به شب.» رفتار و سلوک شاعر در پس زمینه ی زندگی یی از خود بیگانه در جامعه ی مدرن بازتاب تسلیم مؤمنانه، قناعت به درون نگری و باطن و «فروتنی»، و رفتاری طبیعی و خود بسنده است، که «ناخواسته» زبانی درخور خویش می یابد و بدین وسیله تضاد میان «من» و «خداوند» را از میان بر می دارد: «ما تنها در نخوت خویش/ می گریزیم از پاره ای خط و ربط ها به رهایی فضایی تهی/ به جای دل سپردن به قدرتهای هوشیاری/ که برمی کشندمان به کردار درختی.» شرح و تأویل زیبا شناختی واقعیت به گونه ی «بودنی از این دست»(17) با گرایشی که بیش از همه در بخش «از تهیدستی و مرگ» نمود می یابد، واقعیت را از حصار تاریخیت رها می کند و آن را در بی زمانی و بی مکانی شناور می سازد؛ تجربه های ریلکه در کلان شهر پاریس، پی بردن به نکبت تام و تمام روزمره: «آنجا کودکان بر می بالند برهره های پنجره/ همواره زیر سایه هایی همسان.» به تنهایی چون سوژه ای عمل می کنند تا از این رهگذر نغمه ی والای تهیدستی را بنوازند «زیرا تهیدستی درخشش عظیمی است از درون...» تهیدستانی که ریلکه می بیند، برای او «به راستی تهیدست نیستند.» آنان تنها در نظر او چون «ناداران»ی هستند، که نیازمندیهای مادی شان بر آورده شده  و با زندگی یی که در منظر شاعر است، رودررو قرار می گیرند. دعوت او از خداوند که «تهیدستان را سرانجام دوباره تهیدست گردان»، از نو معطوف به همان شکل زیست شیء وار و طبیعی درخور هر موجود زنده ای است، که تنها در خداوند از میان برداشته       می شود؛ زیرا تهیدستان؛ «نابتر از سنگهای نابند/ و چون حیوانی کور، که تازه زندگی می آغازد/ و پراز چین و شکن و «تو»ی بی انتهایند/ و هیچ نمی خواهند/ و تنها نیازمند یکی هستند: و می خواهند چنان تهیدست باشند/ که به راستی هستند.» در اینجاست که «به سادگی»- هرچند در قالب کلیشه ای رمانتیک و دستمالی شده- تصویر ریلکه از جهان در شرف وقوع و رستگار شکل می گیرد: «همه چیز دوباره بزرگ و مقتدر می شود/ خشکی، صاف و آب، چین بر می دارد/ درختان، ستبر و بارو ها، بس خرد می شوند/ در دره ها، قومی از چوپانان و برزگران، قوی و گونه گون[ظهور می کند]» در این میان شاعرانه کردن نیازمندی و اضطرار، تهیدستی، وانهادگی و تن زدن از همه ی بستگی های اجتماعی و مناسبات روزمره از سوی ریلکه و سرایش آن، تفسیرهای طعن آلود و خشمگینی برانگیخته و شاعر را در معرض توفانی از انتقادات تند و تیز قرار داده است. انتقاداتی که اغلب از سوی برتولت برشت(18) شاعر متعهد معاصر و حتی گوتفرید بن(19) که خود شاعر طرفدار فاشیسم بود از کار او اینجا و آنجا ابراز شده است؛ «سرانجام همه چیز قافیه می شود، جامه ی شعر به تن می کند و قصری اشرافی لابلای شعر او[ریلکه] برپا می شود، که شاعر از چشم انداز آن، تهیدستان را دستمایه ی شعرش می کند.» به عبارتی دیگر، شاعر در برج عاج خودساخته اش دست به زیباسازی و زیبانگری بینوایی می زند. همان چیزی که برشت در شعر خود از آن به «سخن گفتن از درختان»یاد می کند، که از رهگذر آن بسیاری از پلشتی ها و خیانتها از دیده دور می ماند.

به عکس، بسیاری از شاعران، متخصصان و منتقدان بر مضمون و درونه ی مذهبی این اثر ریلکه با نگاهی تأیید آمیز و تحسین گر، متمرکز شده اند(کسانی مانند: گ. بویمر(20)، ه. روسنر(21)، و اِ. ورنیک(22) – و گاه به آن به عنوان نمونه ای مدرن از کوششهایی صورت گرفته از دوران ایده آلیسم و رمانتیسم می نگرند که بر آن است، در دل مدرنیسم دست به رفرم بزند تا تمامیت از کف رفته ی زندگی را فرا چنگ آورد. بی تردید این خوانش آنان از شعر ریلکه، خوانشی دیگر بود و هست که بی آنکه مدعی چیزی باشد صبغه ای پست مدرنیستی دارد. در سالهای اخیر از منظر انتقاد ایدئولوژیکی (کسانی چون اِ. شوارتس(23) . اِر. گریم(24)) به گرایش توجیه گر و محافظه کارانه ی اندیشه ی بر آمده در این اثر اشاره شده است. شوارتس می نویسد:

«عینیت و انضمام تاریخی و اجتماعی در شعرهای ریلکه از سویی منجر به طبیعیت [طبیعت گرایی] محض چکامه های ادیبانه و فاخر و واکنده از زمانه می شود... و از سوی دیگر انسانها به تمامی- بیشتر از همه ی بینوایان- شیء وارگی افراطی و تندروانه ای را تجربه می کنند نه فقط برای مبدل شدن به موضوع [برابر ایستا]ی ناب بلکه تبدیل شدن شان به موضوع هنری.»

این نظرگاه البته با نگاه ژرف ریلکه به اشیاء همخوانی دارد. اما در آنجا که صبغه ی وحدت وجودی و همدلی شاعر با طبیعت و اشیاء و آدمها را نادیده می انگارد، اندکی غیر منصفانه می نماید. زیرا ریلکه چنان در موضوع خود غرق می شود که هر چیزی را در قالب شیئی می بیند. این چیز وارگی شاعر حتی به ساحت دریافت از خداوند و زمان هم رخنه می کند و سراینده اصولا تفاوتی میان اشیاء و آدمها نمی بیند و در نظر او «اکنون» نه تنها «زمان حاضر» نیست بلکه می تواند «گذشته ی سپری شده» و «آینده ی نیامده» هم باشد. همچنانکه در آغاز این نوشتار گفته شد کتاب ساعات زبانی آهنگین و روان دارد. این هارمونی در قافیه ها و جناس های متعدد نمود می یابد، جناس هایی که گاه صرفاً برای هارمونیک کردن شعر آمده اند و هیچ ربطی به همدیگر ندارند. این ویژگی، شعر ریلکه را به شطح و سیلان ذهن نزدیک می کند، البته تجربه های عارفانه و مکاشفه های درونی، هرچند در ظاهر متناقض نما می نمایند و به دیده ی مخاطب عادی، نا آشنا و گسسته می آیند ولی در نظر کسی که آن را زیسته و در ژرفای آن غور کرده است، در بردارنده ی هیچ تناقضی نیستند. در اینجاست که تفاوت شاعر مکاشفه گرا یا اهل تأمل           در درون، نیازی به «سفارش اجتماعی» نظیر آنچه مثلاً مورد نظر مایاکوفسکی است برای بیان ناگفته هایش ندارد. او به خود باز می گردد و در این بازنگری، اشیاء و آدمها را درونمایه ی شعرش می کند. شعر او در اعماق روان جاری است مانند سفره های آب زیرزمینی که نه آغاز و نه پایان و نه جهت حرکت آن به چشم ساکنان زمین به دید نمی آید. اما شاعر اجتماعی از پدیده های پیرامونش «سفارش» می گیرد تا چیزی را باز گوید که صد البته برای مخاطبان زمینی هم عصر و غیر هم عصرش بسیار ملموس تر است و بیش از همه برای تجربه کنندگان آن واقعیت.

در اینجا سخن از برتری یک نظرگاه بر دیگری نیست. ممکن است شعرهای درونگرا و بر آمده از مکاشفات شاعر عارف، ازلی- ابدی تر از شعرهای تاریخ مدار و واقعیت گرای شاعران اجتماعی می باشند. اما اگر شعر اجتماعی پوسته ی تاریخیت خود را بدرد و از مرز اکنونیت اش فراتر رود، می تواند به همان سان ازلی-ابدی باشد. باید از یاد نبریم که همه ی شعر های برجسته به نحوی بر اوجی ایستاده اند که هم ناظر بر تاریخیت و زمان کرونولوژیکی خود هستند، هم دوردستان نیامده را در خود فراهم می آورند و پیکره های زرینی اززمان نیامده اند.

باری، برگرداندن شعری تا بدین حد آهنگین و طولانی به زبان فارسی کار چندان آسانی نیست. در آغاز تلاشم بر این بود که شعر را تا آنجا که ممکن است آهنگین و امانت دار ترجمه کنم. اما حاصل کار سنگین و پر طمطراق از آب در آمد. از اینرو زبان آن را تعدیل کردم و کوشیدم برگردان، لحنی ملایم تر داشته باشد. اما دلم نیامد شعر را یکسره به زبان امروزی برگردانم زیرا در آن صورت هیچ نشانی از سبک آن در ترجمه برجا نمی ماند. دستنوشته ی اولیه ام را جناب آقای بابک احمدی خواند و نکات ارزشمندی را به من گوشزد کرد. آقای احمدی کتاب اول و دوم را با ترجمه های فرانسوی و انگلیسی اش با دقت مقابله کرد و سطرهای مبهم را برایم به فارسی برگرداند. هنگام مقایسه ی برگردان خودم از برخی از سطور پیچیده دریافتم در جاهایی معادلهای آن دو ترجمه با متن همخوانی داشت و در مواردی هم متفاوت و حتی اشتباه بود. در اینجا از آقای احمدی که به صبر و حوصله کارم را خواند و بیشتر از همه از پیشنهادهای ارزنده اش که باعث شد یک بار دیگر ترجمه را از اول تا آخر با متن اصلی مقابله کنم سپاسگزارم. امیدوارم در حاصل کار توانسته باشم توصیه هایش را به نحو احسن به کار ببندم. آقایان محمد شمس لنگرودی، محمدعلی علومی، محمدحسین عابدی و جلیل شاه چشمه نیز فرازهایی از ترجمه ام را خواندند یا شنیدند و پیشنهادهای ظریفی به من دادند. از ایشان نیز سپاسگزارم. اما مسئولیت کاستی های متن بر عهده ی مترجم است.

 

روایت عشق و مرگ سرجوخه کریستف ریلکه(25) منظومه ی حماسی و منثوری است که پس از کتاب ساعات در این دفتر گرد آمده است. این شعر بلند، لحن و درونمایه و زبان متفاوتی از کتاب ساعات دارد که برای ارائه ی همه ی منظومه های ریلکه به علاقمندان شعر جهان و دوستداران این شاعر، برگردانی از آن را در این دفتر گرد آوردم. به سخن دیگر این دفتر حاوی شعرهای بلند ریلکه بجز «سوگسروده های دوئینو»(26) و «غزلهایی برای اورفئوس»(27) است.

نخستین نگارش «روایت عشق و مرگ...» در پاییز 1899 انجام گرفت. در آگوست 1904 ریلکه دستی به سر و روی شعر کشید و در اکتبر همان سال آن را در مجله ی کار آلمانی(28) که در پراگ منتشر می شد، چاپ کرد. سومین چاپ آن را ریلکه در قالب کتاب در نیمه ی نخست سال 1906 منتشر کرد. اولین نگارش این شعر بین دو سفر ریلکه به روسیه(1900-1899) انجام گرفت. او در این سفرها علاقه ی زیادی به هنر و ادبیات این سرزمین پیدا کرد. بعدها در مقالات ادبی و نقدهایی که در باب هنر روس و هنر مدرن روس نوشت، و در آثار داستانی و شعری اش از این شیدایی و تأثیر سخن گفت. در این میان حماسه های کهن روسی(29) بیش از همه بر ریلکه تأثیر گذاشت. اما انگیزه ی اصلی شاعر در سرودن این منظومه- با استناد به نامه ی ریلکه در 1924 به دوستش                ها. پونگ(30)- بریده ای از سندی بود مربوط به آرشیو مرکزی دربار ساکسن که عموی شاعر یاروسلاو(31) آن را چون جانش عزیز داشته بود تا شجره نامه ی اشرافی خانواده اش را محفوظ بدارد و بدان ببالد. در این سند، سخن از قبیله ای مجاری به نام "Rülke zu Linda" است و حکم انتقال وراثت به کریستف رولکه(32) برادر اوتو رولکه(33). او در سال 1660 سرجوخه ی جوانی بود و به عنوان پرچمدار در ارتش امپراتوری اتریش خدمت می کرد و در نبردی درگذشته بود. ریلکه قهرمانان این شعر را از همین سند خانوادگی گرفته است و با قدرت تخیلش آن را بسط داده و از آن منظومه ای کم نظیر ساخته است. نبردی که کریستف در آن درگذشت، به سال 64/1663 بین سپاهیان امپراتوری اتریش و جنگجویان عثمانی درگرفته بود. ظاهرا شاعر بریده ی این سند را از ذهن          نقل می کند و در نگارش های اولیه ی شعر هنوز قهرمان اصلی نام «اوتو» را بر خود دارد اما بعدها ریلکه این نام را تصحیح می کند.

مطلع شعر:

«تاختن، تاختن، تاختن، از دل روز، از دل شب، از دل روز/ تاختن، تاختن، تاختن/ و روان چه فرسوده و اشتیاق چه عظیم/ دیگر تپه ای به دید نمی آید/ و به ندرت درختی پیداست/ چیزی را یارای سر برکردن نیست/ دخمه های نا آشنا، تشنه گِردِ باتلاقی چمباتمه زده اند.»

 و پاره های دیگری از آن: «این نجیب زادگان فرانسوی، بورگوندی، مردان اهل ممالک سفلی، و دره های کرنتن که از قصرهای بوهم و از دربار امپراتور لئوپولد می آیند.» حرکت کریستف ریلکه ی جوان را در دشت های مجار به دنبال «سگان ترک(34)» نشان می دهد. در ادامه ی شعر توضیحات جزیی و زاید حذف می شوند، سرباز جوان در کنار «آتش دیده بانی» یکباره متوجه می شود که یکی از همراهان فرانسوی اش گل سرخی را می بوسد- و بعد از آن در خلال شعر روسپیانی چند -«با کلاه های ارغوانی و موهای رها در باد»- ظاهر می شوند. همینکه کریستف ریلکه سرانجام به حضور ژنرال «بزرگ» اسپورک(35)        می رسد –همان ژنرال کم حرفی که برای هر چیزی لب از لب وا نمی کند- به لقب سرجوخه مفتخر می شود. لقبی که «از سر او هم زیادی است.»

پس از دیدار با بانویی، که بر درختی بسته شده، و پس از اینکه کریستف     نامه ای به مادرش می نویسد و سوار بر اسبی از دهقانی باریک و بلند می گذرد، سرجوخه و یارانش مهمان قصری می شوند. صبح همان روز دشمن بر آنها یورش می آورد، اما ردی از پرچمدار نیست. او شب را با کنتس گذرانده است و اکنون چاره ای ندارد جز اینکه «یک تنه» از میان شعله های آتشی که سراسر قصر را در کام خود گرفته است، پرچم را نجات بدهد، آنهم پیش از آنکه با آن در میان «سگان کافر(36)» گرفتار شود. با اسبش خود را به صفوف آنان می زند. اما «همچنان که آنان بر سر او می ریزند/ دوباره باغ ها را می بیند/ و شانزده شمشیر خمیده را که بر او فرود می آید/ برقی از پس برقی دیگر/ گویی جشن گرفته اند.» در این متن حماسی و –به گفته ی سراینده اش- نثر شاعرانه ی بیست و هفت پاره ای، ریلکه مرگی قهرمانانه و حماسی را با تخیلاتش از زنانی در هم می آمیزد، که در وجودشان زن به عنوان مادر و معشوقه، به عنوان لکاته، به عنوان پریزاد یا     بانو-اهریمنی زنجیری و نیز کنتس عشرت جو، به طور همزمان ظاهر می شوند. چفت و بست کلمات مکرر و برآمده از تداعی های شاعر، استعارات تزیینی شبیه آنچه که در «یوگند اشتیل» رواج داشت متن را بین شعر و نثر معلق می سازد. البته در مجموعه ی آثار ریلکه به کوشش ارنست تسین(37) این منظومه در ردیف   شعرهای ریلکه در «بخش نخست» آمده است. روایت شعر، با اینکه آبشخوری تاریخی دارد و از سندی تاریخی مایه می گیرد، در فضایی کاملا نا مشخص و   غیر تاریخی جریان دارد. مرگی که ریلکه در این شعر چنین با ستایش و قهرمانانه به وصفش می پردازد، درآمیخته با چنین درونمایه ای اروتیک تا سالهای جنگ جهانی اول هنوز هم بسیار وسوسه انگیز بود، تیزبینی آنتون کیپنبرگ(38) مدیر انتشارات اینزل(39) در انتخاب آثاری که چاپ می کرد و نیز توصیه ی        اشتفان تسوایگ برای انتشار این متن به عنوان نخستین اثر چاپ شده در    «کتابخانه ی اینزل» باعث شد که این کتابچه ی زیبا و کم حجم یکی از موفق ترین و مشهورترین آثار سراینده شود. در این برگردان کوشیده ام شکل متن اصلی -که در اکثر موارد به صورت نثر آمده- حفظ شود. ترجمه، سطر به سطر با نسخه ی دوزبانه(انگلیسی-آلمانی) موجود در کتابخانه ام با وسواس به یاری دوست شاعر و مترجمم علیرضا حسنی آبیز با متن انگلیسی مقایسه شده است. هر کدام از ما   ترجمه ای جداگانه از متن به دست دادیم و بعد ترجمه های یکدیگر را سطر به سطر با دو متن مقابله کردیم. بدیهی است شباهت های بسیاری در کارمان وجود داشت. تفاوت های دو برگردان –ناگفته پیداست- که از شیوه ی ترجمه و سلیقه ی متفاوت هردومان در برخورد با یک متن واحد به دو زبان سرچشمه می گیرد. در اینجا    بر خود واجب می دانم که از این دوست نازنین نیز سپاسگزاری کنم. برگردان این منظومه های متفاوت از میان شعرهای ریلکه، ما را با دو چهره ی متفاوت و در عین حال زیبا از شاعری بزرگ و نویسنده ای توانمند آشنا می کند و دستکم تلاشی است –هرچند جزیی- برای انس گرفتن با راینر ماریا ریلکه، شاعری آرمیده در تناقض گل سرخ و شوق ِخواب ِهیچکس نبودن در پس اینهمه پلک.

 

تهران پاییز 79

 

پانوشتها

1- Das Stundenbuch           2- Worpswede                 3- Viare-ggio

4- Lou Andreas Salome     5- Klara Westhoff           6- Livers D'heure

7- Fra Angelico               8- Fra Bartholomäo        9- Franz von Assisi 10- Chando's                      11- Hugo von Hofmannsthal

12- Jügendstil                    13- B. Herzog                 14- Hugo Friedrich

15- Die Struktur der modernen Lyrik                        16- Ideologeme

17- So-Sein                       18- Bertolt Brecht           19- Gottfried Benn

20- G. Bäumer, "Ich Kreise um Gott" Der Beter R. M. R, 1935.

21- H.Rössner, Rilkes "Stundenbuch" als religiöse Dichtung, 1935.

22- E. Wernick, Die Religiositäte des Stundenbuch von R, 1935.

23- E. Schw               24- R. Grimm, von der Armut und von dem Regen, Rilkes Antwort auf die soziale Frage, 1981.

25- Die Weise von Liebe und Tod des Cornets Christof rilke

26- Duinesser Elegien

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.